پادشاهی در ادوار تاریخی، دادگر یا تیرانی
گفتوگویی با دکتر تورج دریایی
ایران بزرگ فرهنگی: جناب دریایی! همواره این کلیشه و تصوّر در میان طیفهای سیاسی چپ تکرار میشود که نظام حکمرانی در ایران باستان، ذیل الگوی تیرانی (جباریّت) تعریف میشود، آیا چنین نکتهای صحّت دارد و یا اگر سلطنت در ایران باستان مطلقه نبوده است، آن را به چه قرینهای میتوان دریافت؟
تورج دریایی: در وهلهٔ نخست، فکر میکنم بایستی شاهنشاهی هخامنشی را از اشکانی و همچنین ساسانی تفکیک کنیم. در هر دوره از تاریخ ایران، شاهنشاهیهای مختلف تا حدّی نگاه متفاوتی نسبت به نوع پادشاهی داشتند. در دورهٔ هخامنشی، شاهنشاه را داریم که در حقیقت شاهی است که بر شاهان دیگر برتری دارد و بر همهٔ نقاط اعمال قدرت میکند امّا این اعمال اقتدار را از طریق ساتراپهایش انجام میدهد البته این بدان معنی نیست که شاه اجازه تداوم سنّتهای محلّی را نمیداده است. در فلات ایران همواره اینگونه شاهنشاهی وجود داشته و اصلاً یکی از شاخصههای ویژهٔ تمدّن ایرانی بوده است. چه چپ باشیم چه راست و با هر مرام و مسلکی، نمیتوانیم این مهم را انکار کنیم و این چیزی است که زبانشناس شهیر فرانسوی، امیل بنونیست، نیز عنوان کرده است. در دورهٔ هخامنشی، در آناتولی و ساتراپیهای غربی انواع و اقسام حکومتهایی را داشتیم که شهرنشین بودند. یعنی چیزی که به آن میگوییم CITY STATE که هر کدام باورهایی داشتند، یکسری تایرنت بودند که مقداری شبیه به جباریّت بودند، یکسری دموکراسی بودند. سخن معروفی هم به داریوش کبیر منسوب است که میگوید «نوموس» که ما به فارسی میگوییم ناموس، امّا به این معنی بوده است که طریقت و سنّت هر کس و جامعهای مغتنم است. و ما میبینیم که شاه ایران عملاً چنین چیزی را مراعات میکند و مثلاً وقتی یک تایرنت در دولت-شهری که در آن دموکراسی بوده است، قدرت را به دست میگیرد، شاه ارتش را میفرستند تا دوباره دموکراسی را به آنجا بازگرداند. به همین خاطر فکر میکنم باید با دقّت بیشتری به موضوع داشت، خصوصاً دربارهٔ هر دوره. در دورهٔ اشکانی هم اگر نگاه کنید میبینید در شمال پادشاهان محلّی دارید که سنّت و طریقت خود را دنبال می کنند و شاهنشاه فرای این مسئله است و شاهنشاه تنها زمانی ممکن است به امری ورود کند که شاهِ زیردستی سرپیچی کند یا اینکه مردم از شاهنشاه بخواهند به جهت ناعدالتی حکّام محلّی، یاریشان رساند.
در دورهٔ ساسانی امّا فکر میکنم نظام متمرکزتر شده و ایرانشهری که وجود دارد، شاهی دارد و استانها نیز توسط فرزندانش که شاهان محلّی می شوند، اداره میگردد. در این دوره ما شاهد یک نظام ادمینستریتیو اداری مستحکم هستیم که در آنجا ایدهٔ برخورداری شاه از فرّهٔ کیانی یا ایزدی مطرح است و جایگاه خاصّی دارد که حدودی ممکن است وحدت ایرانشهر را نشان دهد. یعنی تا زمانی که شاه هست ایرانشهر هم هست و زمانی که نباشد، ایرانشهر نیز از هم میپاشد. در اینجا شاید بتوان گفت بیشتر به جانب آنچه میگویید تیرانی برود که البته باز هم من قبول ندارم و این دیدی که غربی ها به این نظام دارند اشتباه است ــ یعنی این مدل مرکزیّت دارد امّا هر کسی با رویکرد خودش میتواند سنّت خود را داشته باشد. اگر به دنیای ایرانی نگاه کنید عدالت و راستی در حقیقت یک کلمه است که ما به آن میگوییم «اوستای آشا». فارسی باستان «آرتا» که از ریشهٔ «ربنا» می آید به معنی نظم. و عدالت. شاه نمایندهٔ این عدالت است و در حقیقت بایستی این عدالت و نظم را بر روی زمین به اجرا گذارد؛ تا زمانی که نظم باشد عدالت وجود دارد و کسانی هم که سرپیچی میکنند، نظم و عدالت را به هم میزنند. همانطور که اهورامزدا یا اورمزد کهکشان و جهان را آفریده بدان نظمی داده که در آن عدالت وجود دارد، بر روی زمین نیز شاه نمایندهٔ اوست که عدالت را برپا میکند.
ایران بزرگ فرهنگی: نگرش غربیها تاکنون این بوده که در اثر جبر جغرافیا، در منطقهٔ ما حکومتها گرفتار یک فرم استبداد شرقی هستند. امّا شما میفرمایید یک تفاوت معناداری بین نظامهای حکومتی در ایران با مثلاً استبداد بابلی، توحّش آشوری، تیرانیهای آسیای صغیر، یا نظامهای قبیلهای وجود دارد که اساس آن بر داد (آشا) است. این تفاوت از کجا وارد نظام حکمرانی ما شده است؟ چگونه ممکن است که یک ایدهای مثلاً مربوط به آیین زرتشتی چنین مؤثر واقع شود؟ از نظر شما تطوّر و تغییر این ایده از هخامنشیان تا ساسانی چگونه بوده؟
تورج دریایی: در ایران باستان به خاطر نفوذ مذهب و نگرهٔ ایرانی که بر پایهٔ دین مزدیسنا است، ایدهٔ عدالت و نظم را از زمان هخامنشی تا آخر ساسانی بهطور تنگاتنگ داشتیم، ولی شاید گونههای متفاوتی بوده و شاید هم بر اساس منابعی که داریم اینطور برداشت میکنیم. قاعدتاً حکومت آشور نظم خودش را داشته؛ نظمی متفاوت از نظم ما. مدل جهانبینی یا شیوهٔ جلوه دادن نظم و شکوهش کاملاً با دنیای ایرانی متفاوت است. آشور را به کار میبرم چون شاید در میان حکومتهای پیشینِ میانرودان آشور باشکوهترینشان باشد.
ایدهٔ نظم آنان را اینگونه میبینیم که شاهی وجود دارد که وقتی درباریان وارد کاخهای سلطنتی میشدند، سرهای کسانی را مشاهده میکردند که به دلیل سرپیچی بریده شدهاند. پادشاه ایلام نیز اینگونه بود. یا مردمی را میدیدید که به میخ کشیده شده یا بهعنوان گروگان برده شدهاند و شهرهایشان نابودشده و یا در حال نابودی است و شاه بهصورت فردی مافوق انسانی و قدرتمند نشان دادهشده که مردم بر او سجده میکنند. امّا وقتی به نظم مندرج در تختجمشید نگاه میکنیم، میبینیم در نظمی که آن را نشان میدهد، شاهد هیچ خشونتی نیستیم. زمانی که میبینیم ایرانیان در کنار یکدیگر به دیدار شاه میآیند، که بیشتر مادها و پارسها هستند، گل بو میکنند و یکدیگر را لمس میکنند و همصحبتاند که حکایت از نگرشی بسیار صلحجويانه دارد و نافی نظم کاخهای آشوری است و میگوید عدالت و پادشاهی میتواند دنیای زیبایی را به وجود آورد. حتّی در دیوارهای تختجمشید آوردن باجی یا هدايا نقش بستهشده که هیچ خشونتی را به تصویر نمیکشد، یا در نقش رستم، وقتی به مقبرهٔ داریوش کبیر نگاه میکنیم، مشخّص است که شاه میداند که مبنای حکومتش تمام مردم و اقوام و مللی هستند که در این شاهنشاهی وجود دارند، و زیر تخت شاهنشاهی را گرفتهاند. در صورتی که چنین چیزی را در دنیای بینالنهرین و حتّی در دموکراسیهای یونانی شاهد نیستیم. نظمی که برپا شده و شاهنشاهی که حکومت وسیعیای را در دست دارد، از بالا به خاطر اهورامزداست و راستی و نیکی که برپا شده و از پایین، مللی وجود دارد، بر پایهٔ این نظم زندگی خود را انجام میدهند و در حقیقت تخت پادشاهی را نگه میدارند؛ پس در صورت عادل نبودن پادشاه ممکن است این تخت واژگون شود.
ایران بزرگ فرهنگی: این ایده که شاه نمایندهٔ اهورامزداست تا بر اساس آشا بر مردم فرمانروایی بکند، به نظر تا روزگار جدید تداوم یافته است. این ایده از روزگار باستان تا دوران جدید چه فراز و نشیب و چه ارتقا و انحطاطی یافته و شاخصههای آن چیست؟
تورج دریایی: من فکر میکنم این ایده در دوران باستان وجود داشته و در زمان پس از ساسانیان به فرمهایی دیگر هم وجود دارد و احیا میشود امّا به دلیل ورود اسلام تغییرات کلّیای صورت میپذیرد که این بخش در حوزهٔ تخصّص و دانش بنده نیست ولی ایدهای که شاه باید عادل باشد و عدل مبنای حکومتش است وجود دارد و تداوم پیدا میکند. حتّی در متون فارسی و عربی این موضوع را میبینیم مثلاً در نامهٔ تنسر که گفته میشود شاه باید بر مسائل کشور دانا باشد و چشم و گوشش برایش اطّلاعات بیاورند و بیخدا نباشد چرا که به دلیل نادانی و بیعدالتی، از حکومت ساقطش میکنند. بنابراین میتواند اینچنین باشد که در دوران پس از ساسانی این نگرش مد نظر پادشاهان و سلاطین بوده و در کتابهایی که به زبان فارسی و عربی ترجمهشده وجود داشته است. همچنین در کتابهایی مثل سیاستنامه و غیره.
ایران بزرگ فرهنگی: نقطهٔ اوج این ایده را در تاریخ ایران در چه سلسلهها و چه دورانی یا چه پادشاهیای مییابیم و سقوط آن را در چه دورانی و به دلیل چه شرایطی؟ آیا قاعدهای وجود دارد مبنی بر اینکه مثلاً حکومت نخستین شاهِ هر سلسله بیشتر حاوی این ایده باشد و واپسین شاه بابت دوری از این ایده سقوط کند؟ چنانکه مثلاً در شاهنامهٔ فردوسی میآید که فرّه از اردوان گسست و بهصورت برّهای به تن اردشیر بابکان حلول کرد.
تورج دریایی: دربارهٔ این ایده فکر میکنم در دوران هخامنشی و بهخصوص دورهٔ ساسانی -چون منابعمان بیشتر است- شاهد هستیم که این اصل وجود دارد و بر آن تأکید میشود ولی این به خاطر منابعمان است که ممکن است این دید را به ما بدهد. میتوانسته در هر سه دورهٔ هخامنشی، اشکانی یا ساسانی وجود داشته باشد و حتّی در دورهٔ سلوکی هم نفوذ داشته باشد. مثلاً در اواخر دورهٔ ساسانی با بودن ملکه بوران سعی میکند دوباره دربارهٔ فرّه و ارتباطش با پدر، خسروی دوم، کاری کند. که این خود نیز تداوم و مؤید ایدهٔ فرّ کیانی و این ایده است که شاه نمایندهٔ ایرانشهر میباشد. یعنی در دورهای که ایران بهسوی انحطاط است.
ایران بزرگ فرهنگی: عادل بودن شاه با فرهمند بودن او چه نسبتی داشته است؟ آیا نمایش شاهان بهعنوان بهرهمندان از فرهمندی، بخشی از دستگاه تبلیغاتی شاه توسط موبدان وابسته به اوست یا منابع مستقلی هم هستند که بر اساس ملاک عدالت، شاه را عادل یا فرهمند بشناسانند؟ آیا در این زمینه تضادّی هم در منابع دیده شده است؟
تورج دریایی: دربارهٔ عادل بودن شاه این روایت را در شاهنامه داریم که به اندیشهای قدیمیتر برمیگردد. ولی مسئله این است که تا موقعی که شاه عادل باشد و متکبّر نباشد مثل جمشید، واجد فرّه است و از آن لحظه که غیر از این باشد، فرّهاش از او میگریزد و حقانیّت خود را از دست میدهد. این روایتی خیلی مهم است، چیزی که من به آن میگویم «ریفلاکس جمشید» در تاریخ ما یعنی زمانی که شاه خودش را خدایگان یا خدا حساب میکند، به خودش بیش از حد ببالد از عهد و پیمان سرپیچی کند آن فرّ ایزدی از او گرفته میشود و نابود میشود یا از تخت پایین کشیده میشود. این روایتی است که بهخوبی میتوانیم در تاریخ ایران مرور کنیم.
ایران بزرگ فرهنگی: تصویر شاه ایران از حیث عدالتگستری یا میزان استبداد، در نظر یونانیان و بعدها رومیان چگونه بوده است؟
تورج دریایی: برای یونانیها و نظامی که آنها داشتند، نظام پادشاهی در ایران استبدادی بوده یعنی شاه همهٔ تصمیمات را میگرفته و در حقیقت از دید آنها مترادف چیزی است که ما در دنیای یونانی به آن تیرانی میگوییم یا تایرنت. بعضی وقتها چون در خود این شهرها نیز تایرنتها بر سر کار میآمدند و حتّی نظام تیرانی وجود داشته و معمول بوده است ولی بهعنوان کسی که جای بسیار وسیعی را یعنی از رود سند تا نیل را در دست داشته یک نوع تیرانی متفاوتی است. البته هیچوقت دربارهٔ اینکه شاه عادل نیست صحبت نشده بلکه دربارهٔ عدالت شاه رفرنسها و منابعی داریم امّا خب کسی که از منظر آتن به موضوع مینگرد که دارای یک نظام دموکراسی است، موضوع کاملاً متفاوت جلوه میکند و برایش هم چیزی شناخته شده است و هم ناشناخته.